برای خداحافظی آمده بود.
گفتم:
«پسرم! تو به تکلیفت عمل کردی. یک بار هم مجروح شدی. چند روزی است که فرزندت متولد شده. زن جوان و فرزند کوچکت را میخواهی به امان چه کسی رها کنی و بروی؟»
با کمال خونسردی گفت:
«اولاً خدا، حافظ زن و فرزندم است. بعدش، من و امثال من در این شرایط باید از دین و شریعت دفاع کنیم. الآن وقت آن نیست که به خودمان بپردازیم. باید در مقابل دشمن ایستادگی کرد.»
با حرف هایی که زد مجاب شدم. سرم را پایین آوردم. حرفی برای گفتن نداشتم.
او از من خداحافظی کرد و رفت...
و من 11 سال منتظر صدای گام هایی بودم که موقع رفتن قوی و محکم قدم برمی داشت.
راوی: سکینه آبیان؛ مادر شهید حامد فرحی
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.